۱۳۸۷ شهریور ۲۸, پنجشنبه

خدا


خدا جونم

باورم مي شه به فكرمي حتي اندازه يك خواب يك رويا

چه لذتي داشت وقتي ديدم همه چيزو باهم بهم دادي


ممنونم. باور كن من حتي قد يك رويا راضيم قد يك خواب


قد همون لبخندي كه تو اون لحظه اگه كسي مي ديدش


شايد عمقش رو نمي فهميد ....


مي دونم بهم مي گي بايد صبوري كنم بايد به تو بيشتر ازاينا


اعتماد داشته باشم نبايد بزارم رشته كار از دستم در بره


اما خوب خودمونيم توام بدجوري پيچونديش ها...


اما با همه اينا به خاطر اون يك لحظه ديشب اندازه تحقق


واقعيش ازت ممنونم .....
ممنونم خيلي ممنون.....................

۱۳۸۷ شهریور ۲۶, سه‌شنبه

خاطره


دلم براي كسي تنگ است
كه سالها چشم بر راهش بودم
هستم و خواهم بود..

بهترين ايام عمرم
لحظه هاي با تو بودن
بود و هست و خواهد بود..

ذهن استدلاليم حسابي باهام لج
كرده مدام خاطرات جلو چشمامه..

باورم نمي شه كه تمام خاطراتم اونقدر خيالي به نظر بياد كه حتي خودمم

ديگه باورش نكنم كه بود كه حس كردمش..

حتي نمي دونم داره چه بلايي سرم مي ياد؟چرا دارم اينهمه پرسه ميزنم

تو خاطراتي كه هيچوقت برام سودي نداشت و نداره !

باورم نمي شه كه اينهمه راحت دارم فرو مي رم تو باتلاق ..

اما ديگه حتي باور خودمم بي خيال...

اي كاش هنوز هم اونقدر بچه بودم كه باورم مي شد اگه يكي

بادبادكشو بهم داد يعني دوسم داره....

۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

حس من







تا حالا اين حس رو تجربه نكرده بودم گاهي اوقات عذاب اوره و



گاهي مثل يك حس خنثي كه بود و نبودش فرقي نداره



تا حالا شده يك حس رو درونت درك كني كه بهش ايمان داري



اما همه آدماي دوربرت بگن دقيقا بر عكس اين حسه دروني تو



صادقه ! تو هيچي واسه گفتن واسه دفاع از حست نداري



اولاش سعي مي كني دليل بياري شايد حرفتو قبول كنن



اما بعدش مي بيني فايده نداره..



ته دلت ميگي كاش حقيقت اون چيزي بود كه بقيه ميگن اما نيست



نمي توني خودتو گول بزني كاش مي تونستي...



آرزوت اينكه كاش حرفه اونا راست بود كاش همه نشونه ها



عين هميشه بود عين همه ادماي ديگه..



اما آخه چجوري بگي فرقش چيه



حتي خودتم ديگه حوصله قبولوندن باورت رو نداري



پس بهتره بي خيالش بشي حالا هم رنج باور بقيه رو داري



هم رنج اينكه كاش حرفشون درست بود اونوقت



اشتباهت چقدر قشنگ مي شد ...



اما كاش تو نمي دونستي كاش نمي فهميدي ...


دستم را بگير تا باور كنم نا باورانه ها را .....

۱۳۸۷ شهریور ۹, شنبه

كاش

خيلي وقته نمي تونستم بنويسم نه به خاطر اينكه چيزي برا گفتن نداشته باشم
نه بر عكس اما حس نوشتن تو وجودم نبود
گاهي وقتا ارزو مي كنم كاش يه ادم ديگه بودم نه اينكه بخوام بگم
از اينكه كه هستم ناراحتم نه.اما يكم از بعضي چيزا دلخورم
از بعضي خصايص اما خوب انگاري گل
وجود ادمو هرچي سرشتن همونه و عوض شدني نيست
ذهنم درگيره يكم كلي كاره نكرده دارم دلم مي خواد يكم بيشتر
به خودم برسم بيشتر به خودم فكر كنم
از خودم غافل شدم دوست دارم يك بارم كه شده واسه
خودم كاري كنم از اون كارا كه ادم وقتي تو زندگي انجامش ميده هميشه
به خودش و به بودنش افتخار مي كنه كاش بتونم...

۱۳۸۷ اردیبهشت ۸, یکشنبه

روزمرگي


روزها مي گذره و ما گاهي يادمون مي ره كه اين روزها همون روزاي هستن كه كلي انتظار

كشيديم تا بيان . حال ما ادما هم عين روزاي ساله گاهي ابري گاهي باروني گاهي افتابي

هميشه دوست داشتم تو حال زندگي كنم و از اكنون لذت ببرم اما ذاتا ادم نوستالژيكي هستم

حالا نمي دونم از بدشانسيم بوده يا خوشانسيم...

دچار روزمرگي و خستگي شدم دارم مي رم سفر اميدوارم كه بشه يكم از خستگي هام كم بشه

دارم مي رم جايي كه به قول شاملوي عزيزم انجا كه دريا به اخر مي رسد

و اسمان آغاز مي شود.......

وقتي كه برگردم حتما روحيه و انرژي بيشتري خواهم داشت

خداوندا تو را به خاطر هر نفسم مي ستايم

۱۳۸۷ فروردین ۲۰, سه‌شنبه

نرودا


اين روزها به دليل مشغله زياد نه سراغ كتابي مي تونم برم نه فيلمي و نه حتي خوندن يك خط روزنامه...

اما مي خوام امروز يكي از شاعرايي رو معرفي كنم كه شايد خيلي ها نشناسن پابلو نرودا

نام اصلي او "نفتالي ريكاردو ريه س باسوالتو" بود و نام پابلو نرودا را از روي نويسنده چك يان نرودا نه عنوان نام مستعار خود انتخاب كرد كه بعدها نام رسمي او شد.

او در سال 1904 در سانتياگو متولد شد پدرش كارمند راه اهن و مادرش معلم بود نرودا از كودكي

به نوشتن مشتاق بود حتي بر خلاف ميل پدرش و عدم تشويق او!

يكي از مشوقانش گابريلا ميسترال بود كه خود بعدها برنده جايزه نوبل ادبي گرديد با رفتن به

دانشگاه شیلی در سانتیاگو و انتشار مجموعه های شعرش شهرت او بیشتر شد و با شاعران

و نویسندگان دیگر آشنا شد.

مدتی به عنوان کارمند دولت شیلی به برمه و اندونزی رفت و به مشاغل دیگر نیز پرداخت.

بعد مامور به کنسولگری شیلی در بارسلون و بعد کنسول شیلی در مادرید شددر همین دوره

جنگ داخلي اسپانيا در گرفت. نرودا در جریان این جنگ بسیار به سیاست پرداخت

و هواداركمونيسم شد. در همین دوره با فردريكدرو گارسيا لوركا دوست شد

در 1920اولین کتابش به نام گرگ و میسپش سپیده دم و یکسال بعد بیست شعر عاشقانه
و یک ترانه نومید را منتشر کرد که برایش شهرت به ارمغان آورد . در 1945 به سنای شیلی راه یافت
در حالیکه پیش از آن به نهضتهای مردمی اسپانیا و فرانسه پیوسته بود .
در 1947 به علت سخنرانی اعتراض آمیز نسبت به رییس جمهور وقت شیلی – بیده لا
شیلی را مخفیانه ترک و به اروپا رفت .
در 1952 به کشورش بازگشت و در 1971 جایزه نوبل ادبیات را به خود اختصاص داد

از آثار برجسته او می شود به : بیست شعر عاشقانه و یک ترانه نومید ، تلاش انسان بی پایان ؛
اقامت در خاک ، اسپانیا در قلب من ، خشم ها و محنتها ، آواز همگانی ،
شعرهای ناخدا ، چکامه های بنیادین ، انگورها و باد ، صد شعر عاشقانه ،
یادداشتهای ایسلا نگرا ، کتاب سوالها ، بود ها و یادبودها و دهها اثر دیگر اشاره کرد

بودها و یادبودها مجموعه خاطرات ادبی و سیاسی شاعر است که اتفاقا به فارسی نیز ترجمه شده است .
نرودا در سال 1973 چند روز پس از کودتای پینوشه به علت سرطان خون در خانه محبوبش در ایسلا نگرا فوت کرد در حالیکه همسرش و الهه شعرهای عاشقانه اش ماتیلده اوروتیا را در کنار داشت .

عشق

به خاطر تو

در باغهاي سرشار از گلهاي شكوفنده

من از رايحه بهار زجر مي كشم !

چهره ات را از ياد برده ام

ديگر دستانت را به خاطر ندارم

راستي ! چگونه لبانت مرا مي نواخت ؟!

به خاطر تو

پيكره هاي سپيد پارك را دوست دارم

پيكره هاي سپيدي كه

نه صدايي دارند

نه چيزي مي بيننند !

صدايت را فراموش كرده ام

صداي شادت را !

چشمانت را از ياد برده ام .

با خاطرات مبهمم از تو

چنان آميخته ام

كه گلي با عطرش !

مي زيم

با دردي چونان زخم !

اگر بر من دست كشي

بي شك آسيبي ترميم ناپذير خواهيم زد !

نوازشهايت مرا در بر مي گيرد

چونان چون پيچكهاي بالارونده بر ديوارهاي افسردگي !

من عشقت را فراموش كرده ام

اما هنوز

پشت هر پنجره اي

چون تصويري گذرا

مي بينمت !

به خاطر تو

عطر سنگين تابستان

عذابم مي دهد !

به خاطرت

ديگر بار

به جستجوي آرزوهاي خفته بر مي آيم :

شهابها !

سنگهاي آسماني !!

۱۳۸۷ فروردین ۱۱, یکشنبه


اين روزها شديدا گرفتارم گرفتار كاري كه خيلي وقته ميخوام

انجامش بدم اما نشده حالا احساس مي كنم

ديگه وقتشه اميدوارم كه موفق بشم اما حتي اگر هم موفق نشم

خوشحالم كه تلاشمو كردم من باستانشناسم پس هيچوقت نا اميد

نمي شم از كشف حقيقتها حتي اگر تلخ باشه....

۱۳۸۷ فروردین ۶, سه‌شنبه

روزانه






بهار از راه رسيده حس خوبي دارم عين يك تولد دوباره
ادم دلش مي خواد فارغ از همه چيز لم بده رو مبل
و كتاب بخونه و فيلم ببينه
شايد اين يك حس موقتي باشه اما همينم خوبه
خوبه كه بتوني افتاب و هر روزببيني
دارم يك داستان مي نويسم هميشه داستانامو واسه خودم نگه داشتم
اما حالا مي خوام بعضي هاشو بزام اينجا خوندنشم بد نيست
اين يك تيكه از داستانمه....
.........

يك بار بهت گفتم هوامو داشته باش يادته؟
اما حواست پي خودت نبود نمي دونستي كه من دارم از چي حرف مي زنم
وقتي مي گم هوامو داشته باش يعني چشمتو از روم بر ندار
اخه مي دوني كه كه چشات چقدر واسم مهمه اره از چشات مي گم كه
با دروغاش هميشه فريبم دادن اما من هميشه دوسشون داشتم اونقدر كه تو
عمقشون دروغات واسم عين راستي بود
يادته بهت گفتم اخه منو با چشات داري كجا مي كشوني؟ خنديدي
گفتي بيا كاريت نباشه
منم هي اومدم اومدم تا رسيدم ته تهش اما تو چشاتو دزديدي
هي نگات كردم هي گره انداختم وسط پيشونيم
همون گره كه هميشه مي گفتي جذابترم ميكنه
اما تو ديگه حواست پي خودت نبود ..........

۱۳۸۷ فروردین ۳, شنبه

عيدانه


سال جديد از راه رسيد و من هنوز در فكر سالهاي واپسينم

اي كاش با امدن سال جديد مي شد ادم همه

خاطرات غمها و گذشته ها رو هم توي سال قبلي جا بگذاره

هر ادمي مي تونه بهترين باشه به شرطي كه يادش باشه

زندگي كو تاهتر از اونيه كه ادم بخواد به كسي بدي كنه

و حسد بورزه

اميدوارم امسال سال خوبي اول براي همه اطرافيانم باشه

و بعد براي خودم...

اول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،

‏‎ و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،

‏‎ و اگر اینگونه نیست، تنهائیت کوتاه باشد، ‏‎

و پس از تنهائیت، نفرت از کسی نیابی‎.

آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد

‏‎بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی‎. ‎

برایت همچنین آرزو دارم دوستانی داشته باشی،

از جمله دوستان بد و ناپایدار، ‏‎ برخی نادوست، و برخی دوستدار

‎ که دستکم یکی در میانشان‎ بی‌تردید مورد اعتمادت باشد‎.‎

و چون زندگی بدین گونه است، ‏‎ برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،

‏‎نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،

‏‎ تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،

که دست کم یکی از آن‌ها اعتراضش به حق باشد،

‏‎ تا که زیاده به خودت غرّه نشوی و نیز آرزومندم مفیدِ فایده باشی‎ نه خیلی غیرضروری،

‏‎ تا در لحظات سخت‎ وقتی دیگر چیزی باقی نمانده است

‏‎ همین مفید بودن کافی باشد تا تو را سرِ پا نگه‌دارد

همچنین، برایت آرزومندم صبور باشی

‎ نه با کسانی که اشتباهات کوچک می‌کنند‎ چون این کارِ ساده‌ای است،

‏‎بلکه با کسانی که اشتباهات بزرگ و جبران ناپذیر می‌کنند‎

و با کاربردِ درست صبوری‌ات برای دیگران نمونه شوی‎.

و امیدوارم اگر جوان هستی‎ خیلی به تعجیل، رسیده نشوی‎

و اگر رسیده‌ای، به جوان‌نمائی اصرار نورزی‎ و اگر پیری، تسلیم ناامیدی نشوی‎

چرا که هر سنّی خوشی و ناخوشی خودش را دارد‏‎

و لازم است بگذاریم در ما جریان یابند‎

.‎ امیدوارم سگی را نوازش کنی‎ به پرنده‌ای دانه بدهی،

و به آواز یک سَهره گوش کنی‎ وقتی که آوای سحرگاهیش را سر می‌ دهد‏‎.

چرا که به این طریق‎ احساس زیبائی خواهی یافت،

به رایگان‎.‎ امیدوارم که دانه‌ای هم بر خاک بفشانی‎ هرچند خُرد بوده باشد‎

و با روئیدنش همراه شوی‎ تا دریابی چقدر زندگی در یک درخت وجود دارد.‎

‎ بعلاوه، آرزومندم پول داشته باشی‎ زیرا در عمل به آن نیازمندی‎

و برای اینکه سالی یک بار‎ پولت را جلو رویت بگذاری و بگوئی: «این مالِ من است‎»

فقط برای اینکه روشن کنی کدامتان اربابِ دیگری است‏‎!‎

و در پایان، اگر مرد باشی، آرزومندم زن خوبی داشته باشی

‎و اگر زنی، شوهر خوبی داشته باشی‎ که اگر فردا خسته باشید،

یا پس‌فردا شادمان‎ باز هم از عشق حرف برانید

تا از نو بیاغازید‎اگر همه‌ی این‌ها که گفتم فراهم شد‎
دیگر چیزی ندارم برایت آرزو کنم‎...‎
هر كه هستي
اميدوارم خوشبخت باشي....

۱۳۸۶ اسفند ۲۷, دوشنبه

سكوت




دلتنگ تر از اين و دورتر از اين با تو نبودم
چه خوب که دوست منى
چرا نم ِ چهره ات به من نزديک است ؟
چرا فکرى براى صداى شعرت نمى کنى ؟
من رفيقى دارم بزرگ
خيابانى است پردرخت
که با هر سياستى ، نامش عوض نمى شود
............
اين روزها دلتنگي ها اين روزها تنهايي
همه چيز به پايان مي رسد
و من چه زود تباه مي شوم......
زخم تنهاي تنم تنها بود....

۱۳۸۶ اسفند ۲۲, چهارشنبه

يادبود

مجال بيرحمانه اندك بود و واقعه سخت نا منتظر
از بهار حظ تما شايي نچشيديم كه قفس باغ را پژمرد

امروز پنجشنبه اخر ساله
پنجشنبه اي كه ادمو ياد تو مي ندازه ياد نبودنت
ياد اينكه چه زود از پيش ما رفتي تويي كه واسه
خودت كوهي شده بودي تكيه گاه بودي

مي دونم كه الان توي اغوش پرمهر پروردگاري
اما نبودنت اينجا پيش ما سخته ياد روزاي خوب باهم بودنمون
از وقتي كه رفتي همه چيز شده خاطره
ديگه هيچوقت اون روزاي خوب بچه گيمون تكرار نميشه
دلم خيلي واست تنگه
واسه همه مهربونيات اي كاش به اين زودي
نرفته بودي با رفتنت معناي همه چيزو عوض كردي
امروز مي يام پيشت خيلي حرف نگفته هست
تا ابد هيچ روزي وجود نداره كه ياد تو از خاطر بره

دلتنگي

به قول سيد توي فيلم گوزنها وقتي گريه ام مي گيره تازه مي فهمم
هنوز زنده ام هنوز نفس مي كشم.....
امروز هوا حسابي ابريه و حسابي دلگير از اون هواها كه ادمو
ياد تمام غصه هاش
مي ندازه بدترين دردي كه ادم مي تونه تجربه كنه درده اينكه
نتوني حرف بزني به هيچكي ......
دلتنگي هاي ادمي را باد ترانه اي مي سازد
وروياهايش را اسمان پر ستاره ناديده مي گيرد .......

۱۳۸۶ اسفند ۱۹, یکشنبه

شبانه

رود
قصيده بامدادي را
در دلتاي شب
مكرر مي كند
و روز
از اخرين نفس شب پر انتظار
اغاز مي شود
و اينك سپيده دمي كه شعله چراغ مرا
در طاقچه بي رنگ مي كند
تا مرغكان بومي رنگ را
در بوته هاي قالي از سكوت خواب بر انگيزد
پنداري افتابي است
كه به اشتي
در خون من طالع مي شود
......
زيباترين حرفت را بگو
شكنجه پنهان سكوتت را اشكار كن
و هراس مدار از ان كه بگويند
ترانه بيهودگي نيست
چرا كه عشق
حرفي بيهودگي نيست
حتي بگذار افتاب نيز بر نيايد
به خاطر فرداي ما اگر
بر ماش منتي است
چرا كه عشق
خود فرداست
خود هميشه است
بيشترين عشق جهان را به سوي تو مياورم
از معبر فريادها و حماسه ها
چرا كه هيچ چيز در كنار
من
از تو عظيم تر نبوده است
كه قلبت
چون پروانه يي
ظريف و كوچك و عاشق است
اي معشوقي كه سرشار از زنانگي هستي
و به جنسيت خود غره اي
به خاطر عشقت
اي صبور اي پرستار
اي مومن
پيروزي تو ميوه حقيقت توست
........
اي زني كه صبحانه خورشيد در پيراهن توست


من عاشق اين شعرم گاهي كه دلم مي گيره با خودم زمزمش مي كنم و هر بار
از بار قبل بيشتر متعجب مي شم كه يك مرد
چطور مي تونه يك همچين دركي نسبت به زن داشته باشه
و بدونه كه تمام پيروزي يك زن در همون حقيقتيه كه
در وجودش نهفته است.

۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

روزانه

امروز يك روز كاملا تابستونيه يعني خداحافظ زمستون
توي شهر من بيشتر سال تابستونه و جالب اينجاست كه من عين
جونوراي خونسرد مي مونم كه با كوچكترين تغير دماي محيط منم سيستمم
عوض مي شه اما خيلي زوده كه سرما داره تمام ميشه حيف.....
امروز داشتم فكر مي كردم با گذشت زمان چقدر همه چيز عوض مي شه
ادما علايقشون و حتا اعتقاداتشون يادمه چند ساله پيش معناي عيد چقدر
متفاوت تر از نگاه و حس امروزم بود اينروزا انگار هيچي سر جاش نيست
خيلي چيزا كه قبلا برام مهم بودن حالا ديگه نيستن و جاشونو با چيزاي ديگه
عوض كردن ما ادما هيچوقتم نمي فهميم چي خوب بود واسمون و چي بد
سعي خودمونم مي كنيم كه با همه چيز كنار بيايم حداقل سعي من اينه
نمي خوام روزگارو از اين چيزي كه هست واسه خودم سختر كنم
خوشبختانه خدا يك چيزي تو وجود ما ادما گذاشته به اسم اميد
كه هميشه بهمون ميگه نگران نباش فردا حتما بهتر از امروزه
شاملو مي گه....
من نمي خواهم باشم تنها نوحه خواني گريان .........

۱۳۸۶ اسفند ۱۳, دوشنبه

جدال با خاموشي

مي نويسم پس هستم
بالاخره وبلاگو بعد عمري راه انداختم و به يكي از خواسته هاي ديرينه ام
جامعه عمل پوشوندم
هميشه فكر كردم چقدر خوبه ادم يك جايي رو داشته باشه كه بتونه
بگه بنويسه و مال خودش باشه اسم وبلاگم بر گرفته از يكي از شعراي
شاملوي عزيزم هست كه عاشقانه دوسش دارم