۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

حس من







تا حالا اين حس رو تجربه نكرده بودم گاهي اوقات عذاب اوره و



گاهي مثل يك حس خنثي كه بود و نبودش فرقي نداره



تا حالا شده يك حس رو درونت درك كني كه بهش ايمان داري



اما همه آدماي دوربرت بگن دقيقا بر عكس اين حسه دروني تو



صادقه ! تو هيچي واسه گفتن واسه دفاع از حست نداري



اولاش سعي مي كني دليل بياري شايد حرفتو قبول كنن



اما بعدش مي بيني فايده نداره..



ته دلت ميگي كاش حقيقت اون چيزي بود كه بقيه ميگن اما نيست



نمي توني خودتو گول بزني كاش مي تونستي...



آرزوت اينكه كاش حرفه اونا راست بود كاش همه نشونه ها



عين هميشه بود عين همه ادماي ديگه..



اما آخه چجوري بگي فرقش چيه



حتي خودتم ديگه حوصله قبولوندن باورت رو نداري



پس بهتره بي خيالش بشي حالا هم رنج باور بقيه رو داري



هم رنج اينكه كاش حرفشون درست بود اونوقت



اشتباهت چقدر قشنگ مي شد ...



اما كاش تو نمي دونستي كاش نمي فهميدي ...


دستم را بگير تا باور كنم نا باورانه ها را .....

هیچ نظری موجود نیست: