۱۳۸۶ اسفند ۱۵, چهارشنبه

روزانه

امروز يك روز كاملا تابستونيه يعني خداحافظ زمستون
توي شهر من بيشتر سال تابستونه و جالب اينجاست كه من عين
جونوراي خونسرد مي مونم كه با كوچكترين تغير دماي محيط منم سيستمم
عوض مي شه اما خيلي زوده كه سرما داره تمام ميشه حيف.....
امروز داشتم فكر مي كردم با گذشت زمان چقدر همه چيز عوض مي شه
ادما علايقشون و حتا اعتقاداتشون يادمه چند ساله پيش معناي عيد چقدر
متفاوت تر از نگاه و حس امروزم بود اينروزا انگار هيچي سر جاش نيست
خيلي چيزا كه قبلا برام مهم بودن حالا ديگه نيستن و جاشونو با چيزاي ديگه
عوض كردن ما ادما هيچوقتم نمي فهميم چي خوب بود واسمون و چي بد
سعي خودمونم مي كنيم كه با همه چيز كنار بيايم حداقل سعي من اينه
نمي خوام روزگارو از اين چيزي كه هست واسه خودم سختر كنم
خوشبختانه خدا يك چيزي تو وجود ما ادما گذاشته به اسم اميد
كه هميشه بهمون ميگه نگران نباش فردا حتما بهتر از امروزه
شاملو مي گه....
من نمي خواهم باشم تنها نوحه خواني گريان .........

هیچ نظری موجود نیست: